. . .
بشکفد بار دگر لاله ی رنگین مراد
غنچه ی سرخ فروبسته ی دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روزگاری که به سر آمده آغاز شود
روزگار دگری هست و بهاران دگر
شاد بودن هنر است
شاد کردن هنر والاتر
لیک هرگز نپسند یم به خویش
که چو یک شکلک بیجان شب و روز
بی خبر از همه خندان باشیم
بی غمی عیب بزرگی است
که دور از ما باد!
کاشکی آینه ای بود درون بین،
که در او
خویش را میدیدیم
آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم
می شد یم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد،
که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن،
پیک پیروزی و امید شدن.
شاد بودن هنر است
گر به شاد ی تو دل های دگر باشد شاد
زندگی صحنه ی یکتای هنرمند ی ماست
هرکسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
+ نوشته شده در یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۲ ساعت 0:1 توسط یک مادر و یک معلم
|